دیدم در خواب
آن یار دیرینه و دل آرا
او نشسته بود
بر پای صندلی
که بر آن نشسته بود
یار دیگری
دستان او بود در دستش
و نگاهش گره بسته بود در نگاهش
قلبم بشکست و بدرد آمد
اشکم بریخت از روی گونه هایم
من تماشایش می کردم
نا باورانه
مگر می شود
آن یار دردانه
مرا از یاد برده
از او دور می شدم
که ناگه پریدم
از آن خواب دوش
( دل آرا شرکاء )
شاعر زن دلارا شرکا
شاعر زن ایرانی دلارا شرکا
delarash
auv cdfh nghvh av;h
ahuv ck
ahuv
AHUV CK HDVHKD
آرام گشودم دو پلک لرزان ام را
می زد دوباره نبض ضربان زندگی
چرخید نگاه پراز شوق ام
و خیره ماند بر روی آن کیسه سرخ
مینگرسیتم ، آن قطرات سرخ
می چکید قطره قطره ، آن الماس سرخ
می تراوید جرعه جرعه
به درون پیکره نیمه جان ام
پوشانده بود اشک سپاس
روح و دل و جان ام را
از تو انسان نیک سرشت
که با اهداء خون خود
بخشودی به جان دل آرا
آغاز یک زندگی دوباره
( دل آرا شرکاء )